-
دود
28 خرداد 1389 21:20
زندگی مثل سیگار مارل بوروی فیلتر قرمز پایه بلند است.در اوج لذت از کشیدن خسته می شویم.
-
[ بدون عنوان ]
23 فروردین 1389 19:56
چقدر آسمان نزدیک شده به زمینی که سالهاست روی آن راه میروم.وقت خواب است.
-
طرحی برای نفرت
9 اسفند 1388 11:26
کار مسخره ای بود وقتی لاک زرد را برداشتم و با همه تنفر،مالامال،روی ناخن هایم کشیدم.لاک زرد روی گلوی زردنبوی تنها معشوقه سال های جوانیم تنفرم را بیشتر می کرد.
-
الست
15 مهر 1388 12:33
الست بالا بیا خودت را بالا بکش بالاتر پایین ماندن را تجربه کردی پدرانت قبل از بستن نطفه تو افسانه های بالا را تعریف می کردند حالا وقتش است سرت را تنت را بالاتر مادرت از پایین نظربند سبز را به ضریح اعتقادش می بندد ترسی به خود راه نده مادرت آن پایین پدر مقدس سرزمین های کفر آن بالا لای منگنه حفاظت آرامت می کند بالا را...
-
اگر به خانه من آمدی
22 شهریور 1388 13:32
اگر به خانه من آمدی برایم آتشی بیاور که شراره هایش،هرکدام شیطانی شود و از سجده کردن امتناع کند تا من بفهمم که همان آدم فریب خورده ام. برایم سیبی بیاور که کرم درونم میوه اش را پیدا کند و آرام گیرد. و برایم خدایی نو بیاور که قدرت خلق نداشته باشد تا نه شیطانی،نه سیبی و نه منی باشد.
-
سرنوشت
13 شهریور 1388 18:46
سرنوشت روی آسفالت داغ خیابان ایستاد ماشینی رد شد مردی هراسان سبیلش را گاز زد فرمان را چرخاند دیر شد فرمان به فرمان "سرنوشت"تکان نخورد خونی کف خیابان ریخته شد آه و نالهای از خانهای سرد بلند شد
-
پایان
4 شهریور 1388 00:45
یادداشتها مدادی که تمام شده،از بس تراشیده شده سری که از درد یله شده چراغی که از بینفتی پرتپرت میکند وهر لحظه مرگش را هشدار میدهد تیغی که گوشه دفتر نیمهبازت خونهای رگ زده شدهات را میمکد چشمانی که به چراغ نگاه میکند و پرتپرت میکند و هر لحظه مرگش را هشدار میدهد افسوس که کسی نیست کسی نبود و به قول فروغی:...
-
...
4 شهریور 1388 00:31
من خدا من و خدا تنها راه ارتباطی فراموش میکنی خدای دیگری میسازی خدایی که در این نزدیکی است...
-
ما
4 شهریور 1388 00:27
"بچه که به دنیا میآد خیلی پاکه،مثل فرشتهها میمونه"اینو مادرم گفت. وقتی بچه خودش و کثیف کرد،فهمیدم که دروغ میگه.
-
خوابگرد
31 تیر 1388 01:45
دیشب... نه... شاید هر شب از کوچههایی میگذرم،که مانند کوچههای بیداری راهی به گریز ندارند؛اما باز راه بنبست را پیش میگیرم.لحظهها را پشت سر میگذارم. زمین را زیر پاهای برهنهام له میکنم و زمان را با سرم میسایم.پیش میروم.میانۀ کوچه تنهایی هجوم میآورد.ترس وجودم را در آغوش میگیرد.سرم را برمیگردانم تا عابری را...
-
گاهی
28 تیر 1388 01:34
گاهی میخواهم واژهسازی کنم.واژهها و کلماتی بسازم تا کسی معنیاش را نفهمد. کلماتی که یا مردم فهمشان برای درکش پایین باشد و یا درکشان از فهمش بالا باشد که نه کلمه به فهم برسد و نه فهم به کلمه. گاهی روبروی قاب خالیای میایستم و برای خالی بودنش سوگواری میکنم. گاهی سرم درد میگیرد.این درد برای سنگینیاش است.حرفها...
-
[ بدون عنوان ]
28 تیر 1388 01:17
از ترس کابوسهای شبانهام میخواهم روزها بخوابم تا شبها با جغد روی دیوار گپی بزنم . . . چند وقتی است روزها میخوابم رویای صداها را میبینم و شبها از غصۀ این که نمیتوانم صداها را به یاد بیاورم تا با جغد روی دیوار گپی بزنم کابوس رویاهایم را با چشمان باز تکرار میکنم