پایان

 

یادداشت‌ها 

مدادی که تمام شده،از بس تراشیده شده 

سری که از درد یله شده 

چراغی که از بی‌نفتی پرت‌پرت می‌کند 

وهر لحظه مرگش را هشدار می‌دهد 

تیغی که گوشه دفتر نیمه‌بازت  

خون‌های رگ زده شده‌ات را می‌مکد 

چشمانی که به چراغ نگاه می‌کند 

و پرت‌پرت می‌کند 

و هر لحظه مرگش را هشدار می‌دهد 

افسوس که کسی نیست 

کسی نبود 

و به قول فروغی: 

"پس کلمه را آن‌چنان ندانسته آموخت 

که به‌جای تنها،تنها ماند."

نظرات 1 + ارسال نظر
عروس مرده 7 شهریور 1388 ساعت 11:49 ق.ظ http://like-a-tree.blogsky.com

خوشحالم. نه از این که کسی نیست یا از چراغی که به پرت پرت افتاده. از اینکه می تونم اینجا تو رو ببینم. از این به بعد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد