گاهی

 

گاهی  

می‌خواهم واژه‌سازی کنم.واژه‌ها و کلماتی بسازم تا کسی معنی‌اش را نفهمد. 

کلماتی که یا مردم فهمشان برای درکش پایین باشد و یا درکشان از فهمش بالا باشد که نه کلمه به فهم برسد و نه فهم به کلمه. 

گاهی  

روبروی قاب خالی‌ای می‌ایستم و برای خالی بودنش سوگواری می‌کنم. 

گاهی 

سرم درد می‌گیرد.این درد برای سنگینی‌اش است.حرف‌ها تلنبار شده.نترسید.سوپاپ‌هایی برایش گذاشته‌ام تا نترکد و گندش دنیا را برندارد. 

گاهی ‌

لقمه‌ها را با زور قورت می‌دهم،چون بغض راه گلویم را باز نمی‌کند.گاهی حتی مستراح هم نمی‌روم،چون از تعطیلی جسمم لذت می‌برم. 

گاهی 

نه  

این بار همیشه 

از خدای تراژدی‌ساز متنفر می‌شوم و به کمی کمدی نیاز پیدا می‌کنم.