سلام دوست عزیز خوشحالم که با وبت آشنا شدم .بهت تبریک میگم واقعا وب جالبی داری. راستی وبسایت کتابخانه الکترونیکی پارسیان برای تبادل لینک با تمام وبلاگ ها و وبسایت ها یک لینکدونی کاملا هوشمند ایجاد کرده .شما برای تبادل لینک با ما کافیه به این صفحه سری بزنی تا ببینی تبادل لینک با ما چقدر ساده ولذت بخشه.امیدوارم هرچه زودتر لینک شما رو در بین لینک دوستانمون ببینم موفق باشی http://www.ebooksparsian.com/link/links.php
موبایل ندارم. شماره هیچ کس رو هم حفظ نیستم. دارم واسه یه مدت تقریبا طولانی می رم یه تیمارستان تقریبا پرت که اسمش رو نمی گم چون می خوام تو تنهایی خودم بمیرم.
قرار بود امشب برم. افتاد برای فردا صبح. فکر نمی کنم به این زودیا از زندانی بودن در آم. 9 تا شک دارم که از ده روز دیگه تازه شروع می شه و شاید از 9 تا هم بزنه بالا. مطمئنم دیگه معصومه ای ازم باقی نمی مونه. تیمارستانشم خیلی جای پرتیه. سرخه حصار!!! دیونه خونه هم دیونه خونه های قدیم. این دفعه قاط قاطم. حتی نمی خوام کارت تلفن با خودم ببرم و قراره حمید به همه بگه که مسمومه ممنوع الملاقات شده. دیگه فاتحه م خوندس. اومدیم خودمون خودمون و بکشیم حالا اینا می خوان بکشن. به جون ننم از شک بدم می یاد. از این که بعدش تو رو هم ببینم می گم این کیه بدم می یاد.. آخه چه جوری حالیشون کنم. دلم برا همه شماها تنگ می شه ولی مطمئنم اون زندان از زندان های خونگی بی نهایت خوشایند تره. ترجیح می دم تا آخر عمرم اونجا بمونم ولی تو زندان مادر و برادر نباشم. خلاصه مواظبت خودتون باشید منم که دیگه رفتنی ام آبجی. چیزی به صبح نمونده. اصلا شاید تا صبح بیدار بمونم. آخرین روز زندگیمه مگه. چه می دونم. یه کم از اینکه نمی دونم اونجا چه شکلیه و جام کجاس آشفته م. یه بوس کوچیک با یه آغوش گنده و یه فشار محکم نصیب شما باد از پشت این سیم ها
سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون
سلام دوست عزیز
خوشحالم که با وبت آشنا شدم .بهت تبریک میگم واقعا وب جالبی داری.
راستی وبسایت کتابخانه الکترونیکی پارسیان برای تبادل لینک با تمام وبلاگ ها و وبسایت ها یک لینکدونی کاملا هوشمند ایجاد کرده .شما برای تبادل لینک با ما کافیه به این صفحه سری بزنی تا ببینی تبادل لینک با ما چقدر ساده ولذت بخشه.امیدوارم هرچه زودتر لینک شما رو در بین لینک دوستانمون ببینم
موفق باشی
http://www.ebooksparsian.com/link/links.php
موبایل ندارم. شماره هیچ کس رو هم حفظ نیستم. دارم واسه یه مدت تقریبا طولانی می رم یه تیمارستان تقریبا پرت که اسمش رو نمی گم چون می خوام تو تنهایی خودم بمیرم.
قرار بود امشب برم. افتاد برای فردا صبح. فکر نمی کنم به این زودیا از زندانی بودن در آم. 9 تا شک دارم که از ده روز دیگه تازه شروع می شه و شاید از 9 تا هم بزنه بالا. مطمئنم دیگه معصومه ای ازم باقی نمی مونه. تیمارستانشم خیلی جای پرتیه. سرخه حصار!!! دیونه خونه هم دیونه خونه های قدیم. این دفعه قاط قاطم. حتی نمی خوام کارت تلفن با خودم ببرم و قراره حمید به همه بگه که مسمومه ممنوع الملاقات شده. دیگه فاتحه م خوندس. اومدیم خودمون خودمون و بکشیم حالا اینا می خوان بکشن. به جون ننم از شک بدم می یاد. از این که بعدش تو رو هم ببینم می گم این کیه بدم می یاد.. آخه چه جوری حالیشون کنم. دلم برا همه شماها تنگ می شه ولی مطمئنم اون زندان از زندان های خونگی بی نهایت خوشایند تره. ترجیح می دم تا آخر عمرم اونجا بمونم ولی تو زندان مادر و برادر نباشم. خلاصه مواظبت خودتون باشید منم که دیگه رفتنی ام آبجی. چیزی به صبح نمونده. اصلا شاید تا صبح بیدار بمونم. آخرین روز زندگیمه مگه. چه می دونم. یه کم از اینکه نمی دونم اونجا چه شکلیه و جام کجاس آشفته م. یه بوس کوچیک با یه آغوش گنده و یه فشار محکم نصیب شما باد از پشت این سیم ها
برگشتم. زنده م هنوز!